.
بیستوپنج اردیبهشت
پایانِروزهایبیستونُهسالگی
من هم مثل همهی آدمها، یک "پوسته" دارم؛
پوستهای که رشد میکند و قد میکشد و اردیبهشتِ هر سال، سالمندتر میشود. پوستهای که نوازش شده، سیـلی خورده، اشک ریخته و خندیده. پوستهای که ازدواج و مادری و تنهایی را تجربه کرده و با "پوستکلفتی"، تنها و افتان و خیزان، تا اینجا رسیده.
اما زیر این پوسته، "هستهای" هم هست؛
هستهای که گاهی بیتوجه به سن و سال و موقعیت، بچهگی میکند. خاطرهبازی میکند. اشتباهاتِ مضحک میکند. عاشقی میکند. لجبازی و تلخی میکند. هستهای که میترسد و قطرههای درشتِ اشکش بالشت را خیس میکند و کلی پایانهای ترسناک از ماجراهایی دارد که هنوز به وسط هم نرسیدهاند. هستهی بیاعتمادی که معصومیتش را از دست داده. هستهی خستهای که گاهی توانِ شروعِ یک روزِ جدید را ندارد. هستهی تنهایی که با خودش حرف میزند، برای خودش پرسه میزند و خودش را بغل میکند. هستهی سادهای که با یک لبخند، آرام میشود؛ با بازیچههای ساده احساسِ خوشاقبالی میکند و با زمینخوردنهای پیاپی، ناامید میشود. هستهی دردمندی که حالا عاقلتر از سالهای گذشته است. هستهی ساکتی با کلی حرف برای نگفتن. هستهی ناچاری که خودش را در بنبست میبیند. هستهی درونگرا و جزیینگری که با وسواس، گذشته را میکاود، گاهی حق میدهد و گاهی محکوم میکند. هستهی گیجی که بین درست و غلط، هنگ میکند. هستهی معتقدی که به معجزه باور دارد. هستهی بیقراری که هنوز به آینده امیدوار است. هستهی امیدواری که معتقد است روزگار، یک بهار به او بدهکار است...
تـولدممبارک
"خـردهروایتها" هـم یکساله شد.
- ۹۲/۰۲/۲۵
به به بانوی اردیبهشتی...
تولدتون مبارک خانوم ... یه علمه گل و ماچ و بغل و ...
ان شاء الله عمر با عزت و با برکت داشته باشی خواهرم.
التماس دعا