.
چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۰۷ ب.ظ
پسرم! امروز، در جشنِ پایانِ سالِ پیشدبستانی، تمامِ مدتی که روی سِن بودی، منِ خـــر در حالِ زر زر بودم و اشکِ لعنتی رهایم نمیکرد. به یاد آوردنِ راهِ شش سالهای که من و تو، فقط من و تو، با هم پشتِ سر گذاشتیم و دیدنِ قد و بالا و روی ماهت بعد از طیِ این مسیر دشوار، روی سِن، قلبم را مچاله میکرد.
عزیزم! نباید تمامِ این تنهاییها و دشواریها باعث شود احساس کنی مدیونِ منی و از من دِینی به گردنِ توست. من خودم خواستم تو را داشته باشم. بخاطر خودم. من خودم مسئولِ تمامِ تنهاییها و دلتنگیهایم هستم. تو آزادی که انتخاب کنی، عاشق باشی، زندگیِ خودت را داشته باشی و... بروی. تو از من آزادی.
تجربهها
- ۹۲/۱۲/۲۱