خُرده‌روایـت‌ها

زندگـی، به روایتِ من!

خُرده‌روایـت‌ها

زندگـی، به روایتِ من!

.

پنجشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۰:۵۴ ق.ظ

مگه ما مختــــــار نیستیم؟

دیالوگِ کلیـــــــــدی و پیرنگِ محوریِ فیلمِ عجیب و تاثیرگذارِ THE ADJUSTMENT BUREAU (اداره‌ی تنظیمات(!

 من قبول ندارم تقدیرم این باشه!

می‌گویند درام یعنی وقتی کسی انگیزه‌ای دارد و در مسیرش قدم برمی‌دارد و به مانع برمی‌خورد. می‌گویند فیلم‌ها اینجاست که شروع می‌شوند، وگرنه لطفی ندارند؛ خالی‌اند و بی‌فایده؛ و دقیقا همین یک جمله، شروعِ ماجراهای عجیب و پایانِ عجیب‌ترِ فیلم است.

بعضی آدم‌ها و کتاب‌ها و فیلم‌ها و موزیک‌ها و یادها و خاطره‌ها هستند که تاثیرِ منحصربه‌فردی در زندگیت می‌گذارند. تاثیرشان تا همیشه با توست. جوری عمیق روی دیوار دلت، خط می‌اندازند که تا دنیا دنیاست، پابرجاست. مثلا کتابِ شازده کوچولو، برای من از همین مدل کتاب‌ها بوده و هست؛ یک جورِ عمیقی، باور و جهان‌بینی‌ام را راجع‌به آدم‌ها و رابطه‌ها، شکل داده.

ولی امروز، می‌خواهم از فیلمی حرف بزنم که به شکلی کاملا اتفاقی و شاید هم به شیوه‌ی خودِ فیلم، از قبل برنامه‌ریزی شده!!! بعد از مدت‌ها که داشتمش و بارها بینِ زیر و رو کردنِ فیلم‌هایم، چشمم به کاور و اسمش افتاده بود و هیچوقت حوصله نکرده بودم ببینمش، در دستگاه پخش قرار گرفت و بالاخره دیدم...

دیوید موریس، مردِ جوانِ جسور و بااستعدادی است که سودای سناتور شدن دارد. دیوید در انتخاباتِ مجلسِ سِنا شرکت می‌کند اما درست در یک قدمیِ موفقیت، به دلیلِ افشا شدنِ برخی مسایلِ شخصی‌اش، شکستِ تلخی می‌خورد. و درست در تیره و تارترین لحظه‌ها و روزهای زندگی‌اش، با اِلیـــــــــز، بالرینِ جوان و زیبایی آشنا می‌شود. این یک آشناییِ کاملا ناخواسته و تصادفی است و البته از آنجایی که تاثیراتِ عمیقی بر زندگی و آینده‌ی هر دو شخص می‌گذارد، موردِ تاییدِ اداره‌ی تنظیمات نیست!

تنظیماتی‌ها بر این اساس کار می‌کنند که برای هر انسانی، سرنوشتِ خاصی، از قبل تعیین و مشخص شده. وظیفه‌ی آنها، نظارت بر اجرای درست و کاملِ این روند است! البته گاهی ممکن است در مسیر زندگیِ فرد، تغییراتی بنا بر شانس و اتفاق رخ دهد که در این‌صورت، کارکنانِ اداره‌ی تنظیمات، سریعا وارد عمل می‌شوند و مشکل را حل می‌کنند!

لذا ماموران به سراغِ دیوید می‌روند و دستور می‌دهند که هرچه سریع‌تر به رابطه‌اش با الیز پایان دهد وگرنه گرفتاری‌های فراوانی برایش به وجود خواهد آمد؛ اما مساله اینجاست که دیوید دلباخته‌ی الیز شده و قصد ندارد تابع سرنوشتِ محتومی باشد که اداره‌ی تنظیمات، برایش رقم زده....

فیلم لبریز از لحظاتی است که خودمان بارها در زندگیِ روزمره، تجربه‌اش کردیم؛ وقتی هم‌زمان کلید گم می‌شود، اینترنت قطع می‌شود، چای روی فرش می‌ریزد یا از اتوبوس جا می‌مانیم و همه‌ی اینها باعثِ اتفاقاتِ جدیدی می‌شوند: هر چیزِ کوچیکی، یه موج ایجاد می‌کنه! یا برایمان پیش آمده که در همان اولین برخورد با یک شخص، احساس می‌کنیم سال‌هاست که می‌شناسیمش و تا مدت‌ها، خاطره‌ی آن اولین دیدار، لبخندی روی لب‌هایمان می‌آورد...

فیلم، پُر است از دیالوگ‌های عمیق و به‌یاد ماندنی:

مامورِ تنظیمات، رو به دیوید: ایــــــــــنهمه زن تو دنیا؛ بهت گفتیم فقط به همین یه نفر، کاری نداشته باش! از محدوده‌ت خارج شدی؛ حالا جشن بگیر. دیگه موضوع رو بالایی‌ها رسیدگی می‌کنند...

*

الیز: سه ماه پیش نامزدیمو به‌هم زدم. اون آدمِ خوبی بود. همکار بودیم. مدت‌ها بود همو می‌شناختیم. دوستای مشترکِ زیادی داشتیم...

دیوید: خب اینا که همش خوبه! چرا باهاش ازدواج نکردی؟

الیز: به خاطرِ تو! تو منو نابود کردی...

*

فیلم به خوبی با مفاهیمِ اراده و جبر بازی می‌کند اما سازندگانِ فیلم، نهایتا این حکم را صادر می‌کنند که نیروی عشقِ حقیقی، فراتر از هر جبر و زوری است: اختیار یه موهبته؛ ولی وقتی می‌شه ازش استفاده کرد که براش تلاش کنی...

فیلم تمام می‌شود، در حالی که شاید همه‌مان در دل آرزو کنیم کاش ما هم جرات و جسارتِ دیوید موریس را در دوره‌های مختلفِ زندگی‌مان می‌داشتیم...

 

یادداشتی بر فیـلم

 
  • آذر

نظرات (۱)

سلام بانو!
نمیدونم چرا هنوز به خوبی نتونستم با فیلم ارتباط برقرار کنم ، ولی فیلم هایی که مستند زندگی ماها هستند و دوست دارم ، از این مضمونی که تعریف کردی خیلی خوشم اومد، ایشالله میگیرم و میبینم در اولین فرصت. مشخصه عمیق دیدیا!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی